یك لحظه دست سالار با بی رحمی بالا رفت و محكم روی صورتم جا گرفت. آنقدر محكم كه برق از سرم پرید، گیج به دیوار خوردم و شال سبز سالار از دستم رها شد. صدای سالار مثل یك صدای محو در گوشم طنین انداخت :
- می ری توی اتاقت و همه چیز رو فراموش می كنی .... سعی نكن اون روی منو بالا بیاری ... من اگه تو رو آوردم فقط خواسته ی كسی بود و بس ... نه به میل خودم ... من هیچ علاقه ای به شنیدن این حرفهای مزخرف ندارم ... عشق كلمه ای كه توی این خونه همه ازش متنفر هستن ... می فهمی؟
ایستادم، شال را روی میز گذاشتم و با غروری شكسته و دلی زخم دار به سمت در رفتم. كنار در ایستادم و گفتم :
- دوستتون دارم خیلی زیاد منو ببخشین ... بهتون دلبستم منو ببخشید ... ناراحتتون كردم منو ببخشین ...
جاوا :
دانلود از سرور اول
دانلود از سرور دوم
دانلود از سرور سوم
آندروید :
دانلود از سرور اول
دانلود از سرور دوم
دانلود از سرور سوم
منبع : رمان موبایل عاشقانه